
1. گمانه را پذیرش تلقی میکنید.
اینها چند نمونه پرسش هستند که من دوست ندارم- و اگر آنها را بپرسید باید جدا پاسخها را کم ارزش در نظر بگیرید:
«از این استفاده میکنید؟» «برای این پول میدهید؟» «از این خوشتان میآید؟»
نمیگویم که هیچگاه این پرسشها را نمیپرسم، ولی همیشه پرسشهای رفتاری را به گمانه ترجیح میدهم.
در مقابل، اینها صحبتهای رفتار-محور هستند: «برایم درباره یک بار که بلیت هواپیما را آنلاین خریدی بگو» «از چه چیز آن فرآیند خوشت آمد؟ چه چیز فرآیند اعصاب خردکن بود؟» «برای رزرو بلیت قبلا از چه سیستمها و روشهای مختلفی استفاده کردهای؟»
۲. مصاحب شونده را هدایت میکنید
هدایت کردن مصاحبه شونده یعنی پرسیدن به شکلی که پاسخ را در دهان او قرار دهد. برای نمونه: «ما فکر میکنیم که بیشتر مردم واقعا نمیخواهند بلیت را آنلاین رزرو کنند، ولی نظر شما چیست؟» جمله و تن صدای پرسیدن خود را بررسی کنید. آیا میخواهید پاسخ را هدایت کنید؟
پیش از جلو رفتن، پرسشهای باز و طبیعی بپرسید: «تجربه شما از خرید آنلاین بلیت چه بود؟»
۳. نمیتوانید جلو حرف زدن خود را بگیرید.
بعضی کارآفرینان نمیتوانند جلو خودشان را بگیرند- آنها سرشار از هیجان هستند و میخواهند که پشت سرهم محصول/خدمت خود را معرفی کنند. اشکالی در تلاش برای پیش فروش محصول خود نیست- چرا که این کار به خودی خود تجربهای جالب است- ولی نباید این کار را با یادگیری رفتاری مخلوط کنید.
اگر در حال پیش فروش هستید، فقط از آنها نپرسید که «آیا برای این پول میدهید؟» بلکه از آنها بخواهید که واقعا پول بدهند و ببینید که چه رخ میدهد. بعضیها میپرسند که «چقدر حاضری بابت این پول پرداخت کنی؟» ولی من این کار را نمیکنم. در عوض، تلاش میکنم که با قیمتهای مختلف بفروشم. بیشتر از آن ترجیح میدهم که مشتری بالقوه را وادار کنم تا چیزی را تجربه کند، به جای اینکه در مورد چیزی نظر بدهد.